ریحانه

دل نویسه های یک طلبه
  • خانه 

همنشینی با معشوق

05 خرداد 1398 توسط یازهرا

او می بیند…

خدایا میشود لحظه ای با تو باشم؟
میشود از پله های آسمانت بالا بیایم؟
کنارم بنشین، دست هایم را محکم بگیر و به رویم لبخند بزن.
محکم در آغوشم بگیر تا قلبم لبریزت شود.
میخواهم فریاد بزنم و بگویم دوستت دارم.
میخواهم بابت همه چیز تشکر کنم و بخواهم لحظه به لحظه عاشق ترم کنی.
میخواهم که بخواهم زندگانی را که فقط تو در آن باشی.
دنیایی بخواهم که هدفش رسیدن به توست.
آدم هایی را بخواهم که وجودشان تبلور توست.
مسیری بخواهم که در لحظه هایش حضورت حس شود.
آرامشی بخواهم که از وجودت باشد و لبخندی که به خاطرت باشد.
سلامتی و عاقبت بخیری را فقط با تو میخواهم.
لحظه به لحظه ی همه چیز با بودنت، خواستنی تر میشود.
گفتند دعا کن، مبادا لحظه ای بیکار بنشینی!
دست هایم را به طرف آسمانت بلند کردم
قلبم گفت:《 دنیا را نمیخواهم اگر تو در آن نباشی.
عاشقی را نمیخواهم، اگر تو معشوقش نباشی.
من زندگی را به شرط بودنت خواهانم.》
اخر نمیدانی چقدر دوست داشتنت دلبرباست، چقدر بودنت آرام جانست.
نمیدانی جایی که تو در آن باشی چه گلستانی میشود، مسیری که برای تو باشد چه زیبا میشود.
لطفا برای همیشه باش، با تو همه چیز خوبست.
به قلبم گفتم: برایت بنویسد
نوشت: خدایا دوستت دارم

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: دلنوشته های خدایی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

ریحانه

زندگی دفترچه کوچکیست که دل با قلمش لحظه ها را خواستنی میکند :)

جستجو