ریحانه

دل نویسه های یک طلبه
  • خانه 

فرشته های زمینی

27 اردیبهشت 1398 توسط یازهرا

امروز فرصتی دست داد تا یک ساعتی را در کنار کودکان مهد حوزه مان باشیم.

خیلی حال خوبی داشت. از آن حال ها که دوست داری همیشه تکرار بشود و داشته باشی اش.

از همان هایی که میخواهی کلی از خدای خودت به خاطرش تشکر کنی…

وقتی وارد مهدکودک شدم اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که ای کاش همه ما در این فضای شاد و رنگی درس میخواندیم

کاش لحظه هایمان به وجود این فرشته های مهربون گره میخورد

پایم را وقتی در داخل اتاق گذاشتم حالم بسیار خوب شد اصلا دلم نمی خواست از انجا بروم. زمانی که بچه ها را دیدم این حال خوب چندین برابر شد، ارامش خاصی گرفتم

میخواستیم زمانی را در کنار بچه ها باشیم و برایشان قصه بگوییم.

به همین خاطر با مربی مهد درباره اش صحبت کردیم و ایشان بسیار زیبا برخورد کردند.

به سمت اتاق کودکان رفتند تا فضا را برای ورود ما آماده کنند

در این لحظات دل تو دلم نبود. دوست داشتم هرچه وارد اتاق بشوم

دقت کردین دقیقا زمان هایی که بسیار مشتاق رسیدن لحظه ای هستی، ثانیه ها مثل لاک پشت می گذرند.و غیر از حرص دادنت هدف دیگری ندارند.

بالاخره با ورود به اتاق با کلی فرشته ی مهربون آشنا شدیم

فرشته هایی که لحظه های زندگی را با بازی پر می کردند و هدفشان رسیدن به شادی بود

دوستم برایشان قصه اقا شیر خسته را گفت و من در گوشه ای نشسته بودم و با اشتیاق نگاهشان میکردم.

در آن لحظه به این فکر میکردم چجوری با آن ها ارتباط برقرار کنم اصلا از کجا شروع کنم؟

چه چیزی برایشان بگویم؟

نمیدانم کودک درونم در آن لحظه در چه حالی بود؟

آن لحظه فراموش کرده بودم چه کسی هستم؟

تا یک ساعت پیش مشغول چه کاری بوده ام و حتی چند ساله هستم؟

شده بودم مثل همان فرشته های کوچولو

دوست داشتم بازی کنم و شادی بسازم

دوست داشتم باهمه بچه ها دوست بشوم و هم بازی لذت هایشان بشوم.

از نگاه کردن خسته نمیشدم، لحظه به لحظه مشتاق تر میشدم. کاش تمام وجودم چشمی میشد تا این همه زیبایی را ببیند و در جایی از وجودم ذخیره میشد تا مرهمی باشد برای لحظه های ناراحتی.

مطمئنا هرزمانی که یاد امروز و این یک ساعت قشنگ بیفتم حالم خوب میشود و لبخند مهمان لب هایم میشود :)

امروز یک تجربه متفاوت و قشنگ و بسیار دوست داشتنی بود

حسی دلنشین که دوست داشتی همیشه داشته باشی اش

چیزهای بسیاری از فرشته های دوست داشتنی ام یاد گرفتم و متوجه شدم اگر گاهی توانایی ارتباط با کودکان را نداریم مشکل از کمبود مهارت و تمرین خود ماست.

کودکان در عین سادگی دنیای پیچیده ای دارند.

دنیایی که اگر بخواهی با آن ارتباط برقرار بکنی باید تمام وجودت مثل آن ها شود و حتی شبیه به آن ها تفکر کنی تا بتوانی دغدغه های کوچکشان را درک کنی و عامل خنده هایشان باشی.

امروز به چهارشنبه دوست داشتنی من تبدیل گشت

ان شالله در فرصتی دیگر این حال خوب تکرار بشود و بتوانم لحظه به لحظه خودم را ارتقا بدهم و در این مسیر قرار بگیرم

خاطرم هست چندین ماه پیش در جمع دوستانه مان قرار گذاشتیم که در آینده یک مهدکودک تاسیس کنیم

و مربی بچه هایمان بشویم‌ تا لحظه به لحظه طعم اهلا من العسلش را بچشیم و خدا را بابت این نعمت بزرگ شکرگذاری کنیم

تفکر به این کار قشنگ حالم را خوب میکن

ان شالله آن روز پا به این دنیا بگذارد و قلبمان را ارام کند‌ :)

 

#بیستوپنجم_اردیبهشت_نودوهشت

#حال_خوب

#حوزه_عبدالعظیم_حسنی

#چهارشنبه_های_دوست داشتنی

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: حال خوب :), حوزه جان لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

ریحانه

زندگی دفترچه کوچکیست که دل با قلمش لحظه ها را خواستنی میکند :)

جستجو